مسافرتهای اخر تابستان

سلام به نیکان خوشگلم...

امیدوارم روزی که این خاطرات و میخونی کلی لذت ببری عزیزم...

چند هفته پیش رفتیم پابوس امام رضا..اولین باری بود که پات به حیاط قشنگ امام رضا میخورد..قربون امام رضا برم که هر موقع میری پابوسش دست خالی برت نمیگردونه.خلاصه عزیز دلم توی مشهد شما منو بابا رو خیلی اذیت کردی بیرون که میرفتییم دایما بهونه عابر بانک میگرفتی و..........خلاصه عرق باباتو حسابی دراوردی....

ولی خوب خاطره خوبی بود با عمه پروانه و پریای کوچولو..

 هفته پیش تو تهران ٦.٧ روز تعطیل بود..دوست بابایی هم مارو دعوت کرد به شهرستان ممقان نزدیک تبریز......چییییییی بگم که اینقدر خوش گذشت که هیچوقت از یادمون نمیره.برعکس مشهد که همش بهونه گیری میکردی اصلا اذیت نکردی و پسر خوبی بودی.واقعا لذت بردم افرین به تو پسر خوب..

خیلی هوای پاک و خوبی داشت کلی هم اطرافش باغ داشت ..چشمه هم داشت بابایی لباساتو دراورد و نشستی توی اب کلی بازی کردی زیر فتاب واقعا لذت داشت....وقتی میخواستیم از اب بیاریمت بیرون کلی مقاومت کردی خوشت اومده بود دوست نداشتی بیای بیروون ...ولی خیلی به هممون خوش گذشت..

یه مدتی که میخوام تورو از جیش بگیرم ولی خیلی مقاومت میکنی.این مسئله دغدغه فکریم شده بود و خیلی ناراحت بودم...از مسافرت که بر گشتیم یه روز صبح تصمیم گرفتم که پوشکت نکنم و شروع کنم ...که خدارو شکر جواب داد اولش یه مقدار سرسختی کردی ولی الان سریع میگی و اصلا اذیت نمیکنی ...

صبح که بیدار میشی سری کامپوتر و روشن میکنی و اهنگ میزاری بعد میای با ماشینات بازی میکنی تا من میرم سراغ کامپیوتر منو بلند میکنی ....از بازی کردن با دوچرخه خیلی لذت میبریو طبق معمول همیشه ماشین...حرف زدنت هم خیلی بهتر شده بیشتر از ٥٠ کلمه رو میتونی که بخونی .از این بابت خیلی خوشحالم که تو پسر با هوش و زرنگی هستی ....

خیلی خوشحالم که تو در کنارمی و تنهایهای منو پر میکنی احساس میکنم بزرگ شدی همه چیزو میفهمی واقعا لذتی بالاتر از این نیست که با پسر دوست داشتنی مثل تو زندگی کنم.....خدارو شکر خدارو شکر خدارو شکربه خاطر همه داده ها و ندادهایت شکر .....

پسر عزیزتر از جانم از اینکه لحظه به لحظه بزرگ شدنتو میبینم خدا رو شاکرم هیچ چیزی تو دنیا شیرینتر از لبخند تو نیست.....

دوووستت دارم