این هفته نیکانی و مامان
سلام عیز دل مامان...یه هفته ای بود وقت نکردم برات چیزی بنویسم اخه خیلی کار داشتم خونه تکونی کردیم
همش میرفتیم بیرون واسه خرید حسابی خسته و کوفته شدیمدیگه داره کم کم کارامون تموم میشه گلم.... دیشب رفتیم خونه پسر دای جدیدت که تازه به دنیا اومده ارمین کوچولووووو....تو هم بهش اشاره میکردی و میگفتی نی نی ..نی نی.... از این که من بقلش میکردم احساس خوبی نداشتی و میومدی تو اتاق دست منو میکشیدی میبردی که پیش نی نی نباشم.... خلاصه این هفته تقریبا همش بیرون بودیم دنبال خریدای عید نوروز.. وقتی میخوابی میرم سراغ درست کردن سفره هفت سین بیدار میشی ماشالاه اجازه نمیدی کارام و بکنم که پسره شیطون
نیکان جونم احساس خیلی خوبی دارم که خدا تو رو بهم داده که لحظه هام و با تو بگزرونم روز به روز که بزرگتر میشی احساس نزدیکی بیشتری باهات میکنم...وقتی تو چشمام خیره میشی وقتی منو میبوسی وقتی صدام میکنی تمام وجودم پر از عشق میشه به خدا میگم مگه خوشبختی از این بالاتر هست که یه نازنینی داشته باشی با هر لحظه دیدنش پر از امید شی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بی شک من خوشبخت ترین مادر روی زمینم نیییییییییییییییکانم خیلی دوست دارم خیلی